رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

30 شهریور... تولد داریم :)

سلام سلام صد تا سلام پسر گلم امروز روز تولد دوست جون جونیته... بله تولد ترنمه... ترنم که تو همیشه اسمش ورد زبونته...یکسره میگی ترنم و یسنا دوستای منن .... تا تبلیغ شهربازی رو از تلویزیون پخش میکنن تو سریع میگی..مامان بازم با ترنم بریم شهربازی... ترنم عزیزم..دخمل دوست مهربونم...تولدت مبااارک... *آغــــاز بودنــــت مبـــــارک* ترنم جان 7سالگیت مبـــــــــــــــــــــــــــــارک.......... ...
30 شهريور 1393

29 شهریور-اندراحوالات اینروزا

سلام نفسم گلم ما بالاخره دیروز برگشتیم خونمون...تو که اینقدر ذوق داشتی از دیروز ظهر یکسره میگفتی بریم دیگه.... برات بگم از کهیر زدنت که جدود 10 روزه شروع شده و حسابی اعصابمو بهم ریخته... وقتی صورت خوشگلتو کسی میبوسه و یا اینکه خودتو رو پرزهای فرش می مالی ...صورتت سریع کهیر میزنه...و وقتی پمادتو میزنم و میشورم صورتتو حدود یکساعت بعدش خوب میشه...دکتر که گفت مشکلی نیست فقط پوست صورتش یکم حساسه...با اینکه میدونم مشکلی نیست اما وقتی صورتت کهیر میزنه و تو میخارونیش...اینقدر اعصابم بهم میریزه که نمیدونم چکار کنم... پریشب جشن دانشگاه نیکی جون بود تو ویلای گوار... هوا فوق العاده سرد بود بیرون ویلا...ما ...
29 شهريور 1393

23 شهریور-هنوزم اراکیم

سلام نفس طلا جیگرتو قربون که عاااشقتممممم... گلم قرار بود امروز برگردیم خونمون...منتها دیروز مامان جونت گفت که 5شنبه شب دعوت شدیم جشن دانشگاه نیکی جون دختر خاله بابا... با بابا صحبت کردم...قرار شد ما بمونیم و بابا 5 شنبه بیاد اراک...و جمعه با هم برگردیم... هفته پیش ترنم و مهرسا اومدند خونمون.ترنم سرما خورده بود و تو کنارش نمیرفتی و پیشش نمینشستی..میگفتی سرما میخورم...فدات بشم که اینقدر عاقل و فهمیده ای...با اینکه از روز قبلش کلی ذوق کرده بودی که با ترنم بازی میکنی و از صبح هم همش میگفتی چرا ترنم نمیاد...اما تا من بهت گفتم مواظب باش سرما نخوری...دورا دور با ترنم حرف میزدی و بازی میکردی... ...
23 شهريور 1393

17 شهریور- اراک یا خونه مامی

سلام نفسم گل پسرم ما هفته پیش سه شنبه 11 شهریور با اتوبوس اومدیم اراک... و ایندفعه صندلی طرف راننده نشستیم و تو تونستی فرودگاه و با تمام هواپیماهاشو از فاصله چند متری ببینی...برج مراقبت و رادار.. خلاصه که حسااابی ذوق کردی... جنابعالی مثل من تو ماشین خوابت نمیبره...و از تهران تا اراک هم با اینکه صبح زود بیدار شده بودی خوابت نبرد...دقیقه به دقیقه هم میگفتی رسیدیم ؟؟ تو به خونه مامی که اراکه میگی اراک...خیابون های اراک..هپکو هر جا که میریم میگی خب بریم اراک دیگه..هر چقدر هم بهت میگیم اینجا هم اراکه دیگه...اما تو میگی نه اراک فقط خونه مامی ا... خلاصه که حدودای ساعت 3 رسیدیم...اما خب چند س...
17 شهريور 1393

8 شهریور-نقاش کوچولوی نماز خون

سلام نفسم مامانی فدات بشه که شدی یه پا نقاش... تخته وایت بردت دستته و توش نقاشی میکشی... این نقاشی کشیدی و امدی بهم میگی ...مامان این آدمه تو دلش میکروبه..تو هم یه دکتر بکش تا میکروبشو از تو دلش در بیاره... عجب آدم تپلی ام هست... اینم یه آدم دیگه البته سالمه خدا را شکر... و اما پسر من اینروزا به نماز علاقه خاصی پیدا کرده... دقیقه به دقیقه میگی مامان بیا نماز بخونیم... شیرینی های رادینی... رادینی داره با گوشی بابا بازی دکتر پاندا را انجام میده... ظرفها را میخواد بذاره تو ظرفشویی... ...
8 شهريور 1393

2 شهریور-41 ماهگی نفسم+رادین و مامی

سلام گل خوشبوی من پسر گلم 41 ماهگیت مبااااارک..... انشاا... همیشه سالم و شاد باشی کوچولوی دوست داشتنی من... این کتونی خوشملو به همین مناسبت برات خریدم... مبارکت باشه... تا دیدیمش عاشقش شدم به نظرم خیلی خوشمل اومد... و اما پسر مهربون من اینروزا خیلی با مامی بازی میکنه... حسابی در حال ماشین بازین با هم... واسه همین گل پسری وقتی غروب میشه و مامی میخواد بره خونشون،کلی ناراحت میشه ... الهی فدای دل مهربونت بشم...که همش دوست داری مامی خونمون باشه...چند شب پیش تو تاریکی هوس شیر کردی امدیم تو آشپزخونه تا شیر بخوری که سایه کیف بابا رو دیوار افتاده بود ،یکهو ...
1 شهريور 1393
1